|
|||||||
1-بوی گلهای بهاری
2-چه بوی خوبی!
3-تعقیب و گریز
4-بالاخره گیرت اوردیم!
5-شستشو
6-دوباره؟!
7-بریم خونه!
8-خاطره ی فرار از دست پری
9-خاطره ی فرار از برکه
10-کمکم کن خاله پروانه!
11-حرکتی برای نجات
12-راه حل درست!
13-نجات و رهایی
14-فرار
15-قضاوت و غیبت توسط گلها
16-کندوی مجردی زری
17-ناهار خوشمزه
18-خواب آرام
19-سهم مساوی!
20-امشب چه کنیم؟
21-همیشه فرار؟
22-حسرت
23-فرار از سرنوشت؟
24-سرنوشت!
25-تدارک جشن
|
|||||||
این یک اثر داستانی است. هر گونه شباهت شخصیت ها به افراد واقعی، کاملا تصادفی است. نویسنده حقوق انحصاری این اثر را دارد. کپی غیر مجاز ممنوع است افسانه ی دم پری. پسرک خردسال فسقلی بندانگشتی که توسط خاله قورباغه دزدیده شده بود پس از بارها مورد تجاوز قرار گرفتن توسط وزغها و قورباغگان ماده تصمیم به فرار از برکه گرفت و با دادن رشوه به ساحره های جنگل از آنها کمک خواست و آنها با افسون و جادو او را تغییر دادند و او تبدیل به یک پسربچه ی حشره مانند شد با بال مگس مانند و دمی که مثل کیر اضافی از پشتش درآمده، (چون او قابلیت مورد تجاوز قرار گرفتن توسط چندین زن را بطور همزمان دارد اهالی جنگل و برکه و دشت نام او را "حشری" گذاشته اند مخصوصا حالا که به شکل یک حشره درآمده؛) او خواست شبانه با پرواز از برکه فرار کند اما قورباغه ها اورا دیدند و اورا شکار کردند و باز هم به او بارها تجاوز کردند، اما بالاخره پس از مدتی البته اینبار هم با دادن باج و رشوه به خانم ماهی ها و با کمک پروانه توانست از رودخانه دور شود؛ ولی چون از نظر سوء پروانه نسبت به خود خسته شده بود از دست او هم فرار کرد و به یک بوته ی گل پناه برد و لابلای گلبرگها پنهان شد... حشره ی حشری بوی گلهای بهاری - چه خوب شد لابلای این گلبرگا قایم شدم! اقلا کمی از یه شب راحت خوابیدم! تو این جنگل همه ی این حشره خانوما بدجوری نیگام میکنن! منم که نمیتونم توی طبیعت لباس بپوشم! اونم با این شاخک و بال و دمی که من دارم! حشری فسقلی که تازه از خواب بیدار شده و روی رختخوابش که همان گل زیباست نشسته، دستهایش را بالا می برد و کش و قوس می آید و خمیازه ی بزرگی می کشد تا در این صبح زود و خنک کمی سرحال شود... صبحانه اش را در همان رختخواب می خورد: گرده و شیره ی شیرین و خوشمزه ی همان گل! و با نوشیدن قطره های شبنم روی گلبرگها تشنگی اش را فرو می نشاند... او بخاطر حمامی که دیشب زیر باران کرده تمیز است؛ و البته به دلیل همین باران است که برنامه ی فرارش از جنگل و برکه برای بار چندین و چندم به تأخیر افتاده؛ اما بهرحال اکنون او می خواهد با پیدا کردن شبنم بیشتر باز هم خود را بشوید چون همه ی بدنش در طول شب با گرده ی گل و گلاب تماس داشته؛ در حقیقت او چند ساعت میان یک حمام یا حوضچه ی پر از عطر گل بهاری خوابیده بوده! ... ...حشری همانطور لخت و عور و برهنه به پرواز در می آید تا آب تمیز و کافی برای حمام کردن صبح بیابد، اما چون بدنش با گلاب خوشبو شده و عطر تندی از بدن معطرش به مشام میرسد، با نسیم صبحگاهی این بو در مسیر پرواز در پشت سرش پخش می شود و توجه پروانه و زنبور را به خود جلب میکند که روی گلی نشسته و مشغول صحبت هستند؛ البته حشری اصلا متوجه حضور این دو خانم محترم نشده است؛ این دو دختر سطح بالا تا کنون مگسی به این زیبایی و خوشبویی ندیده بودند! مخصوصا که این یکی پسر است، تنها پسر جنگل... و البته که حشری مگس نیست!، یک آدم است که با افسون جادوگران جنگل به این روز افتاده اما در اینجا او را حتی در حد یک مگس هم آدم حساب نمیکنند! و حالا او در جنگلی پر از بانوان و خانمهای زیبا با چشمان حریص و دلهای آزمند اسیر شده و گیر افتاده و انگار قرار نیست به این زودی ها از این مکان مقدس جادویی نجات یابد... |
|||||||
|